باران كه مي بارديادم مي رودكه توچه بودي وچه كردي كاش مي دانستم
باران چه رازي دارد كه اين قدر مرا بي قرار ودلتنگ تو مي كند گاهي فكر مي كنم
اگررفتن اين قدر اسان است پس چراساده كوچ كردي ورفتي خودتت هم مي داني
كه هر چه بود به خاطرتو بودوبس ومن به راحتي مي توانستم برنده ي اين قمار از
پيش باخته باشم اماخواستم توپيروز شوي ولي بدان هميشه حق با برنده نيست
درحين بازنده بودن ميتوان دواي قلب شكسته رااز خدا گدايي كرد اي كاش بداني
تاريخ امدنت را به ياد دارم اماتاريخ رفتنت را هزاران بار خط زده ام
تافراموش كنم كه
ازتو دورم...
|